به گزارش شهرآرانیوز، عصر روز گذشته، ۹ آبان، کافه کتاب آفتاب مشهد میزبان پروانه محسنیآزاد، همسر بیژن نجدی، شاعر و داستان نویس معاصر و خالق مجموعه معروف «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» بود تا او درباره سفر، زندگی و نویسندگی بیژن نجدی با مخاطبان و علاقهمندان این نویسنده و شاعر گفتوگو کند.
محسنیآزاد در این نشست ابتدا ترجیح میدهد درباره زبان مشترک هنر حرف بزند و درباره زایش و خلاقیت در شعر بگوید.
او بر این باور است که برای سرودن شعر نیاز به تشریفات نیست و شعر فوران میکند: بیژن همینطور شعر مینوشت و پرت میکرد کف اتاقش و من آنها را جمع میکردم و نگه میداشتم. اصرار میکرد آنها را پاره کنم مخصوصاً شعر وصیتش را، اما من هیچ شعری را پاره نکردم و دور نریختم. من آن زمان آنقدر باهوش بودم که بدانم وقتی انسانی بسیار نزدیک به یک کوه باشد، عظمت کوه را متوجه نمیشود.
محسنیآزاد در ادامه به قوانین و قواعد داستاننویسی اشاره میکند و توضیحاتی در اینباره به مخاطبان میدهد تا در حضور دو ساعتهاش در یک محفل صمیمانه، تجربیاتش را هم به علاقهمندان و نویسندگان انتقال داده باشد.
همچنین درباره داستانهای بیژن نجدی میگوید: داستان که نوشته میشد، آن را به گوشهای پرت میکرد، کتاب بیات میشد، کتاب باید بیات شود. بیژن تا زمانی که در قید حیات بود فقط کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را منتشر کرد. بعد از رفتن او و بعد از اینکه یک سال استراحت کردم تا رفتنش را باور کنم، شروع کردم به چاپ آثار او. اولین اثری که در آن زمان چاپ شد یک مجموعه شعر بود که ۱۰ شعر داشت و به عنوان کتاب سال انتخاب شد.
همسر بیژن نجدی در بخشی از صحبتهایش نیز خاطرات زندگی با وی را به یادمیآورد، زندگی با فردی که آدمی معمولی نبود، نویسنده بود، شاعر بود و زندگی با او در عین عشق و لذت و آرامش سرشار، صبوری هم نیاز داشت.
عاشقانههای بیژن و پروانه اما خودش داستانی بلند است که همسر این شاعر وقت به یادآوردن برخی از خاطرات و بیان کردنشان ناچار به چند ثانیه سکوت میشود مخصوصاً هنگام شنیدن این شعر که بیژن برایش سروده بود:
آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
و باران را
اگر که میبارد بر چتر آبی تو
و چون تو نمازخوانده ای
من نمازخوان شده ام
در پایان این نشست نیز علاقهمندان سؤالاتی از پروانه محسنی آزاد میپرسند که استفاده مکرر بیژن نجدی از یک سری اسامی، از جمله طاهر و ملیحه، در داستانهایش یکی از این سؤالات است.
محسنیآزاد در پاسخ میگوید که تمام این اسامی شخصیتهای واقعی هستند که در داستانهای مختلف نقشی متفاوت را داشتهاند، با این حال ریشه همه آنها به شخصیت واقعیشان برمیگردد.
او همچنین در پاسخ به سبک نویسندگی بیژن نجدی و اینکه او علاقهمند به نوشتههای کدام یک از نویسندگان هم عصر خود بود، پاسخ داد: بیژن معلم بود و وقت بسیاری را صرف تدریس میکرد با این حال وقتهایی که فرصت مطالعه داشت در میان آثار فارسی، گلشیری میخواند.
محسنی آزاد بر این نکته تأکید کرد که سبک نویسندگی بیژن نجدی در آن زمان پذیرفته شده نبود و حتی پس از انتشار کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» برخی گفتند این چرت و پرتها چیست که بیژن نوشته است! او در آن زمان توانسته بود به سبکی متفاوت بنویسد که آغاز و پایانش با آغاز و پایان داستانهای دیگر متفاوت بود اما بعدها همه متوجه شدند که آثار او چه ویژگی منحصر به فردی دارد.
یوزپلنگانی که با من دویدهاند، دوباره از همان خیابانها، داستانهای ناتمام، خواهران این تابستان، واقعیت رؤیای من است، پسرعموی سپیدار و داستان ناتمام آثار بیژن نجدی هستند.